«شادی»
«شادی»
خرج»
شب عشق»
شیر جوان»
«شاه پسران»
مبارک باد بر ما این عروسی / خجسته باد ما را این عروسی
چو شیر و چون شکر بادا همیشه / چو صهبا و چو حلوا این عروسی
هم از برگ و هم از میوه ممتع / مثال نخل خرما این عروسی
چو حوران بهشتی باد خندان / ابد امروز فردا این عروسی
نشان رحمت و توقیع دولت / هم این جا و هم آن جا این عروسی
نکونام و نکوروی و نکوفال/ چو ماه و چرخ خضرا این عروسی
خمش کردم که در گفتن نگنجد / که بر سرشت است جان با این عروسی
آخر این هفته جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال خودداری کنید
بر شکم صابون زده آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید
میوه شیرینی شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده اخطاری کنید
موقع کادو خریدن چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر از روی ناچاری کنید
در امور زندگی دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است آن را سه خرواری کنید
گرم باید کرد مجلس را از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما کاری کنید
ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده آن هم ابزاری کنید
لامبادا تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید
البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید
حرکت موزون اگر در کرد از خود دیگری
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید
کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید
در نهایت مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید
بشنو از من چون حکایت می کنم
از جدایی ها شکایت می کنم
کز تجرد تا مرا ببریده اند
از شعورم بارها پرسیده اند
چند سال پیش استادان فن
در خلال گفتگوهایی به من
منعکس کردند این اخبار را
این خبرهای مسرت بار را
ازدواج از روزگاران الست
از فنون انتحاری بود وهست
جمعی از نام آوران عهد دور
کاین زمان هستند از اهل قبور
دل به کار ازدواج انداختند
پرچم این کار را افراختند
ازدواج از اول این جوری نبود
زن ذلیلی نیز مجبوری نبود
ازدواج این قدرها مشکل نبود
در جوانان این قدر دل دل نبود
بله های دختران هنگام عقد
مرتبط با خط ایرانسل نبود
مهریه این قدرها سنگین نبود
چهره ی دامادها غمگین نبود
قیمت کل جهاز دختران
بود تنها در حدود صد قران
بین زن یا مرد سالاری نبود
از کتک کاری، نه!آثاری نبود
هیچ کس پایش چنین لنگان نبود
زیر چشمش جای بادمجان نبود
مرد بودن هیچ رسوایی نداشت
کله ها ربطی به دمپایی نداشت
گفته اند این حرف ها را دیگران
در خصوص ویژگی های زنان
این که پر مهرند در کل فصول
سخت بیزارند از ماشین وپول
سخت محتاطند در رانندگی
عینهو ابرند در بارندگی
مرتبط هستند با کفش ولباس
دوست می دارن مرد با کلاس
مدتی در پخت وپز نام آورند
بعدها در کونگ فو جام آورند
مدتی شمشیرباز ماهرند
چند وقت بعد آرایشگرند
گرچه بیزارند از مرد ببو
سخت می ترسند از اسم هوو
اغلب آنان رفیق همسرند
عاشق چشمان مادرشوهرند
صد هنر می بارد از انگشتشان
جان مردان هست اندر مشتشان
کار نیکو کردن از پر کردن است
کار زن ها خوب غرغر کردن است
وقتی از بی پولی ات غر می زنند
گوییا بر فرقت آجر می زنند
((زن بلا با شد به هر کاشانه ای
بی بلا هرگز نگردد خانه ای
آن چه شیران را کند روبه مزاج
ازدواج است ازدواج است ازدواج))
طبل ما را زد چنین دستان زن
((گر تو بهتر می زنی بستان بزن ))
محمد حسین صفاریان
«بوسه»
احضار دادماد ـ پدر داماد ـ پدر عروس
ای جوان زن از پی رفع هوسرانی بگیر
لیک دستوری زمن ای مرد ایمانی بگیر
اولا، کن خواستگاری دختر فامیل خویش
چونکه اخلاق و مرامش خوب میدانی بگیر
ثانیا ،کن خواستگاری دختر همسایه را
پس عنان از دست خواهشهای نفسانی بگیر
ثالثا، گر دختر هالو به عالم طالبی
ازبرای تجربه جانا بیابانی بگیر
رابعا،ای مرد دانشمند با فضل و کمال
دختر فهمیده گر خواهی توتهرانی بگیر
دختر یزدی برایت خوب قلیان چاق کند
پسته گر خواهی خوری بسیار،دامغانی بگیر
آش قنوید اگر خواهی قمی کن اختیار
گر که قالی باف میخواهی تو کاشانی بگیر
کته ماهی گرکه میخواهی خوری،روزوشب
رشتی یا مازندرانی را برو انی بگیر
اززنان ساده لوح خواهی اگر،قزوین بود
گرکه میخواهی زن دانا همدانی بگیر
گرکه میخواهی بگیری یک زن زبروزرنگ
یا زسمنان یا زگرگان یا خراسانی بگیر
سبزه و شیرین زبان و با نمک خواهی اگر
دخت کرمانشاه و آبادان و شمرانی بگیر
دخت شیرازی سر پیری تورا حال آورد
با وفا خواهی اگر بشنو تو کرمانی بگیر
گرکه خواهی یک زن حاضر جواب و نا قلا
گرچه میترسم بگویم رو صفاهانی بگیر
گر تمیزوبا هنر خواهی خبردارت کنم
یا برو تبریز یا که دخت زنجانی بگیر
گرقناعت پیشه باشی چهار زن عقدی بس است
ور طمع کاری به صیغه هرچه بتوانی بگیر
الغرض هر دختریرا می نمایی انتخاب
همچو این مجلس برایش جشن اعیانی بگیر
شیروکاکائووشربت و شیرینی و بستنی
پرتقال شهسوار و سیب لبنانی بگیر
پس نگه دار از برای شام جمع دوستان
بهرشان آنگه چلو با برگ سلطانی بگیر
گر که میخواهی نمایی دوستانرا مستفیض
دعوت از آقای قاری در ثنا خوانی بگیر
ازمرحوم قاری