اشرف عمادی نویسنده کتاب ، با جمع آوری داستانک های مربوط به ازدواج ، صفحات شیرینی را در اختیار مخاطبان قرار دهد . از مطالعه آن خسته نمی شوید.
یکی از داستان های کتاب:
مادر بزرگم خیلی خرافاتی بود. آن قدر در
گوشم خواند که آخرش قبول کردم. می گفت هر که زودتر این کار رو بکنه، طرف
مقابل کاملا مطیع و فرمان بردار اون میشه. میشه یه ذلیل کامل. باید
بلافاصله بعد از اینکه بله رو گفتم، پایم رو روی پای داماد میذاشتم.
به
برادر زادم هم سپردم که سر سفره عقد، با چشم و ابرو قضیه رو یادآوری کنه
تا فراموشم نشه. بله رو گفتم، اما تا به خودم جنبیدم، داماد پاش رو گذاشته
بود روی پام.
خیلی لجم گرفت.
دو سه ماهی طول کشید تا فهیدم که اتفاقا
شوهرم خیلی برای حرف من ارزش قایل است و آن جریان هیچ تاثیری در زندگی من
نداشته.
تازه به خاطر اون هم از من پوزش خواست و گفت که او هم تنها برای
دلخوشی مادر بزرگش این کار رو کرده و نه بیشتر.