محسن رحیمی فرزند شهید قزوینی در پایان مراسم ازدواج خود کتاب خاطرات شهدا را تقدیم مهمانان کرد.
محسن رحیمی فرزند شهید قزوینی در پایان مراسم ازدواج خود کتاب خاطرات شهدا را تقدیم مهمانان کرد.
متن زیر را «کبوتر حرم» (یکی از اعضای گروه تلگرام عروسی اسلامی) منتشر نموده است:
ازدواج به سبک شهدا
همسر شهید احمدی روشن:
آقا مصطفی مرا در دانشگاه دیده بود و میگفت:
«حجب و حیا و متانت تو با دیگران فرق میکرد و دلیل اصلی انتخابم این بود»
ایشان فوق العاده صادق بودند، زمانی که پیشنهاد ازدواج دادند، به من گفتند:
«من نه کار دارم، نه سربازی رفتم و نه درسم تمام شده»
بنده با توجه به محبت، ایمان و صداقت آقا مصطفی رضایت اولیه را دادم و این قضیه ۳ سال طول کشید.من و آقا مصطفی سال ۸۲ عقد و سال ۸۳ ازدواج کردیم. بعد از ازدواج مسئله خدمت سربازی و کارشان هم حل شد.
مهریه من ۵۰۰ سکه بود اما باهم ۱۴ سکه را توافق کردیم و ایشان هم مهریه ام را دادند. مراسم ازدواجمان نیز در منزل خودمان با حضور ۹۰ مهمان برگزار شد.
مجلس عروسی را که در منزل مادرم گرفتیم، با توجه به موقعیت خودمان، عروسی نه خیلی ساده و نه خیلی مجلل بود. ماشین پراید یکی از دوستان مصطفی را گل زده بودیم.
نسبت به ازدواج دوروبری ها مراسم ما خیلی ساده تر بود.هم خانواده ها از این وضع راضی بودند و هم خودمان.هم جشن آبرومندانهای بود و هم خیلی خیلی ساده نبود. آقا مصطفی کارش طوری بود که اکثر اوقات در خانه نبود که بتواند کمکی بکند،ولی اگر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد.
مثلاً وقتی مهمانی سرزده میرسید کمک میکرد.
شرط ازدواج مصطفی با همسرش این بود که اگر یک روز ازدواج کردیم و من خواستم به لبنان بروم و شهید شوم حق نداری جلوی من را بگیری.
قبل از عقدمان خواب دیدم، هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته بودم که روی سنگ مزار نوشته شده بود « شهید مصطفی احمدی روشن»
این خواب را برایش تعریف کردم.یک لحظه هم بعد از ازدواجمان فکر نمیکردم که او به شهادت نرسد.
تولد: 17/6/1358
شهادت: صبح چهارشنبه 21/10/1390 بر اثر انفجار یک بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان کتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران بدست عوامل استکبار
هنوز ندیده بودمش ولی همه مخالف بودیم،جز پدرم که به واسطه رابطه استاد و شاگردی، در این چند سال شناخت کاملی ازش داشت. چند ماهی، من هی سکوت می کردم و او هی نماینده میفرستاد.
***********************
همراه زنی میانسال در اتاق نشسته بودند. از زن پرسیدم: اینها که هستند؟
گفت: آنکه سمت راست نشسته و عمامه ی سیاه دارد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وآنکه وسط نشسته و عمامه ی سبز دارد، حضرت امیرالمومنین علیه السلام و آخری که عمامه سیاه دارد امام حسن علیه السلام است.
خیلی خوشحال شدم و خواستم وارد حیاط شوم که زن جلویم را گرفت و گفت:
" تو که آنها را دوست نداری !!! "
از خواب پریدم.
**********************
من و امام خمینی(قدس) - در نیمه ی ماه رمضان و شب ولادت امام حسن علیه السلام عروسی کردیم.
آن هم در خانه ای که وقتی وارد شدم همان حیاطی را دیدم که در خواب دیده بودم
منبع:یک قرص آرامش بخش برای عروس و داماد/ص 53
#عروسی_علماء #ازدواج_علماء #ازدواج_امام #ازدواج_علماء #امام_خمینی #خواستگاری
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید حسن اعتراف در سال 1367 در منطقه عملیاتی شلمچه و در سن 20 سالگی به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید 6 ماه پس از شهادت به وطن بازگشت.